جدول جو
جدول جو

معنی سخن زن - جستجوی لغت در جدول جو

سخن زن
(نَ کَ)
شاعر. (انجمن آرا) (آنندراج). کنایه از شاعر و قصه خوان و سخن گزار. (برهان) ، سخن فهم. (برهان). صاحب فهم. (آنندراج) (انجمن آرا) ، افترا کننده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
سخن زن
سخنگو، سخن فهم، قصه خوان، شاعر، افترا زننده مفتری
تصویری از سخن زن
تصویر سخن زن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگ زن
تصویر سنگ زن
ترازویی که یک کفۀ آن سبک تر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکه زن
تصویر سکه زن
کسی که پول فلزی سکه می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
کسی که سخن یا سرّ کسی را به دیگری بگوید و دوبه هم زنی کند، خبرکش، نمّام، برای مثال میان دو تن جنگ چون آتش است / سخن چین بدبخت هیزم کش است (سعدی۱ - ۱۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخنران
تصویر سخنران
کسی که در انجمنی یا برای جمعی سخنرانی کند، سخن راننده، زبان آور، ناطق، خطیب
فرهنگ فارسی عمید
کسی که از طرف مؤسسه یا گروهی دربارۀ کارها و درخواست های آن سخن بگوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخن سنج
تصویر سخن سنج
کسی که بتواند سخنی را بسنجد و نیک وبد آن را دریابد، سخن سنجنده، سخن شناس، ادیب، کنایه از شاعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سینه زن
تصویر سینه زن
کسی که در ایام عزاداری با دست بر سینۀ خود بزند و عزاداری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخن دان
تصویر سخن دان
دانا و واقف به شیوۀ سخن گفتن، کسی که سخن درست بگوید و بنویسد، ادیب، دانندۀ سخن، برای مثال سخن دان پرورده پیر کهن / بیندیشد آنگه بگوید سخن (سعدی - ۵۶)، کنایه از شاعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخن شنو
تصویر سخن شنو
شنوندۀ سخن، کنایه از آنکه سخن دیگری را بشنود و اطاعت کند، کنایه از کسی که پند و اندرزی را به گوش گیرد و به کار بندد، پند پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(نَ گِ رَ دَ/ دِ / نَ رَ دَ / دِ)
شاعر و راوی. (آنندراج) :
ور مرا آینه در شانۀ دست آید من
نقش عنقای سخنران بخراسان یابم.
خاقانی.
، خطیب
لغت نامه دهخدا
(سَ زِهْ)
سخت کمان. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ/ دِ)
کسی که در عزا و مصیبت بر سینۀ خودمیزند و نوحه گری مینماید. (ناظم الاطباء). آنکه در ایام عزاداری در جزو دستۀ مخصوص با دست بر سینۀ برهنۀ خود زند (بعلامت سوگواری). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ گِ رِ تَ / تِ / نَ رِ تَ / تِ)
شاعر و فصیح زبان. (آنندراج). آنکه قدر و مرتبۀ کلام را میداند. (ناظم الاطباء) :
از ملکان کس چنو نبود جوانی
راد و سخندان و شیرمرد و خردمند.
رودکی.
آن جهان را بدین جهان مفروش
گر سخندانی این سخن بنیوش.
کسایی.
چونکه در سرّ و علن داری سخندان را عزیز
گردد اندر مدح تو سرّ سخندانان علن.
سوزنی.
گیرم که دل تو بی نیاز است
از شاعر فاضل سخندان.
خاقانی.
، دانا. (آنندراج). خردمند. عاقل: مردمان این ناحیت (پارس) مردمانیند سخندان و خردمند. (حدود العالم).
که همواره شاه جهان شاه باد
سخندان و با بخت و همراه باد.
فردوسی.
سخندان چو رای ردان آورد
سخن از ردان بر زبان آورد.
عنصری (از لغت فرس اسدی ص 107).
معتمدی را از درگاه عالی فرستاده آید مردی سدید، جلد، سخندان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231).
چرا خاموش باشی ای سخندان
چرا در نظم ناری درّ ومرجان.
ناصرخسرو.
اگر سخن از سخندان پرسند شفا تواند داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 30).
زمین بوسید شاپور سخندان
که دایم باد خسرو شاد و خندان.
نظامی.
سخندان پرورده پیر کهن
بیندیشد آنگه بگوید سخن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ گُ سَسْ تَ / تِ)
مخفف سخن چین:
کیسۀ راز را بعقل بدوز
تا نباشی سخن چن و غماز.
ناصرخسرو.
رجوع به سخن چین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوت زن
تصویر سوت زن
آنکه سوت زند سوت زننده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بچیزی ناخن زند، موثر اثربخش: بصانعی که بمنقارعندلیب بهار نمود تعبیه چندین نوای ناخن زن. (طالب آملی)، ناخن برا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز زن
تصویر ساز زن
کسی که ساز زند نوازنده، تار زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخنران
تصویر سخنران
سخن راننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخندان
تصویر سخندان
شاعر و فصیح زبان
فرهنگ لغت هوشیار
آن که در ایام عزاداری در جزو دسته مخصوص با دست بر سینه برهنه خود زند (به علامت سوگواری)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سخن دیگران را بشنود و بپذیرد مطیع مقابل سخن ناشنو، قابل تربیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن سنج
تصویر سخن سنج
آنکه بر زموز سخن واقف است. سخن فهم سخن شناس ادیب نقاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن رس
تصویر سخن رس
زیرک، با ادراک و با فراست، زود فهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
نمام، دو بهمزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفت زن
تصویر سفت زن
کسی که در مباشرت قوی باشد آنکه به نیرو جماع کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنج زن
تصویر سنج زن
نوازنده سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخنران
تصویر سخنران
سخن راننده، ناطق، خطیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
خبربر، جاسوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفت زن
تصویر سفت زن
((س زَ))
کسی که در مباشرت قوی بود، آن که به نیرو جماع کند
فرهنگ فارسی معین
((~. زَ))
آن که در ایام عزاداری خصوصاً عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع) در دسته مخصوص با دست بر سینه برهنه خود زند (به علامت سوگواری)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخندان
تصویر سخندان
ادیب، سخن شناس، شاعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
جاسوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سخنران
تصویر سخنران
خطیب، ناطق، واعظ
فرهنگ واژه فارسی سره